بغض بی خود بود

ساخت وبلاگ

امکانات وب

میان پل هوایی قدیمی مثل بچه هانشست وآرام آرام بغض خاطره های خاکستری شکست درمیان گریه های بی خودبغض بی خودبودکه ناگهان فکرپریدن ازپل درذهنش نشست بلندشدزل زدبه سیل ماشین هابه رفت وآمدتندنورچراغ هادوباردرذهن خودش پریدوخودش راکشت دوبارمیان پل قلب شکسته اش شکست ومردواین سراب تلخ لرزبه جانش انداخت وزانوهایش طاقت جبراین کابوس رانداشت ومثل بچه هازانوزدوخندیدوبالبخندی دلفریت به خانه برگشت
نبودت...
ما را در سایت نبودت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8yadegari945 بازدید : 189 تاريخ : چهارشنبه 20 ارديبهشت 1396 ساعت: 20:59